Rana Moqtader
My eyes....
Before his look of boredom and laziness
The window trembles
The well enquired slips
In the middle of the cold
In the darkness of a miserable day
The order of destruction
Between the diagonal fingers of the vortex
From the mouth of hell is passed
The sorrowful hours are spinning on the left hand of the world
The dim light sticks to the glass on the globe
And you say to a sigh,
Why do you always cry because you miss the window?
The wind of patience makes holes in the window
In the isolation of the room and stops due to its lacking
Not being in diffusion
But I will be scattered like a tree
That has lost all its fruit
At the unkind hands of the axe
It is the shoulder of the needy that carries the night and carries the morning
And all his taste ends in the look of a crisp tree branch
And doesn’t let the minutes be more accurate
And the flowers may burn in the vase of life
The branches are not splashed from any night
So that the god of moon does not suffer gloom
Because inside the empty shirt is the smell of a woman's hands
Whose dream was seen
So, come and with your gentle, warm and passionate hands
Step onto my eyes
So that I may be saved from the rhyme of the devilry of night
As the high hands and reading of Qunoot
In the blue lotus sky
Have not proved to be of any use.
#Rena _ Moqtadar
Translated by :
Khan Hasnain Aaqib
India
**********
چشمم....
روی نگاه کسالت اور
پنجره می لغزد
لیزهای پژوهیده
میان هجوم سرما
درتیره روزی معذب
فرمان نابودی را از دهن دوزخ
درمیان انگشتان مورب گرداب
صادر میکند
ساعات ملال آوردردست چپ دنیا میچرخد
نور مبهم روی کره خاکی به شیشه می چسپد
وبه آه میگویید که چرا همیشه ازحسرت پنجره اشک میریزدو
باد شکیبایی پنجره را سوراخ سوراخ میسازد
در انزوا اتاق و
دست بر میدارد از فقدان از
نبودن درانتشار
واما من پاشیده می شوم شبیه درختی که همه حاصلش را دربرابر دستان نامهربان و خصیص تبر ازدست داده و به
شانه ی محتاجست که شب را درنوردد وصبح را به بدوش کشد
وهمه سلیقه اش تمام شود در نگاه شاخه ترد درختی
و نگذارد که
دقایق دق تر شوند
وگیسوان گل درگلدان زندگی بسوزد
وشاخه ها ازهیچ شبی شتک نخورد
تا خدای ماه رنجور نشود
چون که درون پیراهن خالی اوهنوزبوی دست زنی است
که خوابش را دیده
پس بیابادستان لطیف وگرم وشیفته ات روی چشمانم قدم بگذار
تا از قافیه فتنه ی شب نجات یابم چون
ازدستان بلند وخوانش قنوت
در آسمان آبی نیلوفری
هرگز کاری ساخته نیست.
#رنا _مقتدر